جدول جو
جدول جو

معنی دم سنجه - جستجوی لغت در جدول جو

دم سنجه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
تصویری از دم سنجه
تصویر دم سنجه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم سیجه
تصویر دم سیجه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم سنج
تصویر غم سنج
غمگین، غم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنج
تصویر درم سنج
کسی که پول خوب و بد را بسنجد و از هم جدا کند، صراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سیچه
تصویر دم سیچه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سیاه
تصویر دم سیاه
کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد، نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
میزان الرطوبه، رطوبت سنج
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سَ)
میزان الحراره. اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در صورت ثابت بودن حجم آن، مقاومت برقی یک جسم هادی، خواص گرمای برقی و غیره. دماسنج معمولی جیوه ای مبتنی بر انبساط ظاهری جیوه با ازدیاد دماست، و اساساً مرکب از لولۀ نازکی است که یک انتهایش بسته است و انتهای دیگرش به مخزن یا حبابی منتهی می شود، مخزن و قسمتی از لوله محتوی جیوه است. مدرج کردن اسباب بر اساس درجه بندی دماست، مثلاً در درجه بندی رایج صدبخشی مخزن و لوله را یک بار در یخ مذاب فرومی برند و نقطۀ تعادل سطح جیوه را صفر (0) نشان میکنند، سپس مخزن و لوله را در بخار آب جوشان در تحت فشار جو فرومی برند و سطح تعادل را 100 نشان میکنند، بالاخره فاصله بین درجات 0 تا 100 را به 100 قسمت متساوی تقسیم می کنند. بر حسب بالارفتن یا پایین آمدن دما، سطح جیوه در لوله بالا یا پایین میرود و درجۀ تغییر تعادل سطح جیوۀ دما را نشان می دهد. در اندازه گیری دماهای پست، به جای جیوه، الکل، اتر یا تولوئن بکار می برند. دماسنجهای گازی دمارا به وسیلۀ تغییراتی که به سبب تغییرات دما عارض حجم گازی که فشارش ثابت است می شود، اندازه میگیرند. دماسنج بیشینه ای دماسنجی است که پس از سرد شدن هم درجۀ نظیر حد اعلایی را که دما به آن رسیده است نشان میدهد، دماسنج طبی که معمولاً آن را درجه می خوانند و درجات آن از 32 تا 44 صدبخشی (در حدود دمای بدن در حال عادی) است و هر درجه ای به 10 عشر تقسیم شده است، از اقسام دماسنج بیشینه ای است. از جنبۀ تاریخی، گالیله و سانکتوریوس دماسنجهایی اختراع کردند. متجاوز از یک قرن بعد، سه نوع دماسنج فارنهایت، رئومور، و سلسیوس یا صدبخشی اختراع شد، که هنوز رایج ترین دماسنجهاست. اولی را فارنهایت (به سال 1714 میلادی) و دومی را رئومور (به سال 1730 میلادی) و سومی را سلسیوس اختراع کرد (احتمالاً در 1742 میلادی). (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ جَ)
دمسنجه. (ناظم الاطباء). رجوع به دمسنجه و دم جنبانک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ / جِ)
دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) :
چو موسیجه همه سر بر هوا کش
چو دمسیجه همه دم بر زمین زن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
آن که غم را بسنجد. مبتلا به غم. غمکش. غمدیده. غمزده:
چو در بیداری و شادی بود رنج
چه باشد حال بیداران غم سنج.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ جَ / جِ)
هم زور. هم نبرد. هم آورد:
نه با شیری کسی را رنجه دارد
نه از شیران کسی هم پنجه دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
که دمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است:
خرامنده ختلی کش و دم سیاه
تکاورتر از باد در صبحگاه.
نظامی.
، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
که دم او را کنده باشند. کنده دم، ضرب دیده. شکست خورده. صدمه یافته. موهون. خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است. (از یادداشت مؤلف) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم. (تاریخ بیهقی).
- دم کنده شدن، شکست خوردن و خوار و بدنام شدن: و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216).
- مار دم کنده، ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی.
- ، کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد: علی تکین دشمن است به حقیقت، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین، مار دم کنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. (کلیله و دمنه).
- مثل مار دم کنده، کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ جَ / جِ)
دمسنجک. عایشۀ لب جو. دم جنبانک. (یادداشت مؤلف) :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه من باز گه جولان.
خاقانی.
و رجوع به دم جنبانک شود، نوعی از ابابیل که چون بر زمین افتد نتواند برخیزد، و آن را بادخورک نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دمسیجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
میزان الرطوبه. (لغات فرهنگستان). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است. در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است. رطوبت سنج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم سنج
تصویر غم سنج
مبتلا به غم، غمدیده، غمزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
میزان الرطوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما سنج
تصویر دما سنج
برای اندازه گیری دما بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسنجه
تصویر دمسنجه
دم جنبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمسنجد
تصویر دمسنجد
((دُ. جُ نَ))
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمتک، طرغلودیس، عصفور الشوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم سنجی
تصویر هم سنجی
قیاس، تطابق، مقایسه
فرهنگ واژه فارسی سره